بازم دلتنگی...
امیدوارم هر جا که هستید شاد و خوشحال باشید مثل این. راستش این چند وقته سرم شلوغ بوده...
از اینکه دیر اپ شدم منو ببخشید...
بچه ها دیروز بعد از دو ماه رفتم دانشگاه... ای کاش نمی رفتم.. رفتم که مدرک پر ارزش لیسانسمو بگیرم..
با افتخار با معدل ۱۵.۱۶ دیگه کولاک کردم.. خودمو کشتموو این معدل رو گرفتم..
اول که رفتم دانشگاه حالم خوب بودش اما وقتی سوار ماشین شدم که بیام خونه... حالم داغون بود
همش به این فکر میکردم.. دیگه دانشگاه مازندران .. دیگه بچه های کلاسمو.. بچه ها ی که ۴ سال باهاشون
زندگی کردم دیگه نمی بینم... باور نمی کنین دلم حتی برای اون استادی که توی یه ترم دو تا درس همزمان
باهاش داشتم ( میدونین که کدوم استاد رو میگم)و توی هر دو منو انداخت تنگ شده.. دلم واسه استاد
انامرادنژاد که خیلی مهربون بود تنگه....
دلم برای استاد نیک پور که صداش مثله دوبلورها بود تنگه.. دلم برای استاد رورده که در ظاهر خیلی جدی بود
اماخیلی خیلی مهربون و باگذشت بود تنگه. دلم برای استاد ملکشاهی که خیلی باپرستیژ و با شخصیت بودن
تنگه...
دلم برای تنها استاد زن موفق جغرافیا و برنامه ریزی شهری .. استاد لطفی که همیشه ما دخترا دوست داشتیم
مثل ایشون بشیم تنگه... حتی دلم برای استاد قدمی که توی کلاساش شاگرد خوبی نبودم تنگه..
دلم برای همه ی همشون تنگه...
دلم برای دوستای صمیمی خودم شهلا و فاطمه تنگه.. فاطمه که همیشه بهترین نمره ها رو می گرفت...
شهلای که دختر کرد و مهربونی بود... دلم برای مهسان و خاطره که منو فاطی می رفتیم اتاقشون سرشون
خراب میشدیم.. که مثلا درس بخونیم .. بعدش تا صبح حرف میزدیم و می خندیدیم... تنگه چه روزای بود...
دلتنگم
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیره.